وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

اخرین روز اردیبهشت

سلام .سلامی به خوشکلی عکسی که توی ادامه مطلبه شاید بخواین بهم بگین که این یارو واسه هر چیزیش مطلب میزاره..(البته شایدم نگین و تعریف کنین) وقتی رفتم وبمو نگاه کنم دیدم به به اخرین روز اردیبهشت میرسیم به ماه سوم که 27 تفلد طاها جونیه! فردا قراره پوریا جونم بیاد که قول میدم عکسشو بزارم   امروز همونطور که گفتم امتحان ریاضی داشتیم البته امروز یه روز بارونی بود   مثل اینکه اردیبهشت ناراحت بود که میخواد بره امید وارم حداقل با رفتن اردیبهشت کهیر های داداش گلیمم بره   من و دوستام (البته یعنی منو مریم و اوا)تصمیم گرفتیم که یه کتاب در طول تابستون بنویسیم جزو کار های انفردایم(به قول اجتماعی مون)شا...
31 ارديبهشت 1392

يه داستان جالب

منشي و كارمند و رييسي  تو يه صحرا بودند كه غول چراغ جادو رو ديدند اونو تكون دادند و اون ظاهر شد گفت كه هر كدومتون ميتونين يه ارزو كنيد و من براوردش ميكنم.منشي گقت:اول اول من من ميخوام توي سواحل استراليا كلي پول داشته باشم و يه خونه خوشكل هم داشته باشم /يه دفعه منشي غيب شد بعد اون كارمند گفت :حالا من من ميخوام يه خونه خيلي خوشكل توي هاوايي داشته باشم و يه نفر منو ماساژ بده يه دفعه اونم غيب شد بعد اون نوبت به رييس رسيد اون ارزو كرد هر دوشون قبل از ناهار اداره باشن! نتيجه:هميشه بزارين اول رئيستون حرف بزنه! جمله نوشته ها: اگر ميدا نستيد يك محكوم به مزگ هنگام مجازات چه قدر ارزوي بازگشت به زندگي را دارد قدر ان روز هايي كه با غم...
31 ارديبهشت 1392

امتحان رياضي رو دادم

سلام 20 دقيقه اي ميشه كه برگشتم سوالاش از 27 تا 5 تا خيلي سخت داشت 3 صفحه بود! مي خواستم وايستم واسه دوستام مامانم زنگ زد اومد دنبالم خوبه رقت تاشنبه چون فرداش قران داريم و قبلا اونو داديم اميد وارم هممون تيزهوشان قبول شيم باااااي جمله نوشته ها : گاهي اوقات خدا در ها رو ميبنده .. بخاطر اينكه بيرون هم سرد و هم داره طوفان شديدي و مياد و اون ميخواد ازت محافظت كنه ...
31 ارديبهشت 1392

امتحان ریاضی...!

سلام فردا امتحان ریاضی ثلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــث دارم.وایــــــــــــــــــی البته خوندم. تموم  ورقه امتحان ی و خود کتاب رو . دیگه پوکیدم. خدایا فردا رو روز خوبی کن.چون اینقد که خوندم چشمام شده اینطوری. لطفا هم اقای صالحی(طراح امتحان ریاضی مون)سخت در نیاره اخه همه ی سوالاشو سخت در میاره و عاشق مسئله های سخت ریاضیه تو اکثر ورقه های تمرینیش یه ورقه فقط مسئله اونم از ده تا 9 تاش تناسبه. دیگه خسته شدم. شما هم نظر یادتون نره ...
30 ارديبهشت 1392

اخرین روز ابتدایی ششم (لطفا بخونین)

اول:درحد مرگ اعصابم خوبه 45 دقیقه همه  ی اینها رو نوشتم و این کامپیوتر کوفتی همه رو پروند. خوب امروز اخرین روز بود که همه کنار هم بودیم منم زنگ سوم تا اخر سردرد وحشتناکی گرفتم البته نه من میگرنی نیستم بنا به دلایل شخصی امروز هم قهر داتیم و هم اشتی ... 4 زنگ ریاضی(دیگه از متنفرم)و یه زنگم ازاد که حرف زدیم. تازه کلی هم به همدیگه از نقاشی دیوارامونو گرفتیم و یادگاری دادیم اون نادیا بگم چی بشه همچین منو هل داد با اون هیکل گندش که رفتم توی 4 تا صندلی کلا مشکل داره! امتحان های سختم من:اجتماعی و علوم (حجم اجتماعی خیلی زیاده) و امتحا ن مسخره من املا چون یه صفحش املا میگن صفحه ی بعدی رو یه متن با کلی غلط میدن باید تئسی کنیم &nbs...
29 ارديبهشت 1392

یک بازی فوق توپ

سلام سلام من دارم این بازیو دوسال که بازی میکنم و اولین بازیه که هیچ وقت ازش زده نشدم خداییش خیلی باحاله تازه به تمرکز حواس هم کمک میکنه خیلی قشنگه .راستی شاید اول خوشتون نیاد ولی دو سه بار که بازی کنید عاشقش میشین .پشیمون نمیشیدا لینک دانلود حجم فایل : 44.50 مگابایت دانلود بازی با لینک مستقیم از سرور سایت تصویری از محیط بازی پسورد فایل : www.freegames.ir ...
28 ارديبهشت 1392

من حوصلم سر میره !(قسمت2)

من خیلی خوشحال و خندون که قراره این حوصله سر رفتن تموم شه و برم پیش دایی مو کلی حال کنم ولی بعد از اون ضدددددددددددددددددددد حال.داییم  نبود خوب گفتیم اشکال نداره میرم خونه فاطمه جون دختر دایی صمیمیم که همسن خودمه.اونم نبود .بابامم واسه کارش رفته بود یه جا و بجای ماشین اداره گرفت ماشینخودمونوبرد وگجرنه میرفتیم پارک.گفتیم پس بریم خونه خاله جون.رفتیم بالا خره اونا بودن.ولی چه جوری؟علیرضه یک زره هم با سینا بازی نمیکردو و هیچی بهش نمیداد.پسرخاله زد حالمم واسه کامپیوترش رمز گذاشته بود.هرچی زدم باز نشد علیرضا نزدیک بود سینا رو پرت کنه.......... ماهم گفتیم بریم وقتی این دوتا اصلا باهم تا نمیکنن. مامانم گفت برو اسکوترتو بیار ...
27 ارديبهشت 1392

من حوصلم سرررررررررررررر میره!

سلام. همونطور که از عنوانش پیداست من رو به دیوانه شدنم. بد جوری حوصلم سر میره .کلاس بد مینتونمم از 15 خرداد شروع میشه.باید تا سه شنبه هم مدرسه بریم. از اونجایی که ما تقریبا یه ضد حال بد خوردیم(من و مریمو اوا)عصبانییم.بخاطر اینکه ماخودمونو کشتیم یه نمونه سوال با کامپیوتر طرح کردیم ماه مدیر تعجب کرد که کار ما بوده معلم گقت که نمیگیرم سوالاتونو کاریش میکنم.(خوب ما خودمونو کشتیم این حقمون نبود اخه چرااااا؟)و تازه شنبه هم امتحان اجتماعی داریم. یعنی اینقد که واسه تیزهوشان خوندمــــــــــــ دیگه از درس خوندم بدم میاد. نمیدونید چه قد اینجا هوا گرمههههههههههههه.جالب اینکه صبح ساعت 5 داداشم منو بیدار کرده میگه ابجی؟-بله؟برو کنار  من جات بخواب...
27 ارديبهشت 1392